چهارشنبه 90 فروردین 17 , ساعت 10:14 عصر
شــبم بدونِ لمسِ تـو ، تـار و تبـاه مـی شــود
هـزار حرفِ مـانده ام ، فقط یــه آه مـی شــود
قحطـیِ نــورِ چشـمِ تـو ، ظلمتِ بـی سـتارگی
در این هجومِ رنگِ شب ، گریـه چو ماه می شود
از تـو به عرش مـی روم ، تــا کـه عبادتـی کنم
مگر پرسـتشِ تـو هـم ، جــرم و گنـاه می شود
یوسـفِ در بندِ تـو شـد ، ایـن دلِ بـی پنـاهِ من
تـا تـو اشـارتـی کنـی ، در تـهِ چـاه مـی شـود
قطره بـه قطره می چکد ، بغضِ تو بر نگـاهِ مـن
رمـزِ عبـورِ خاطــره ، همیـن نگــاه مـی شـود
مرا صلیب می کِشـد ، گذر به صبحِ بـی تـویـی
در تـو غـروب مـی کنـم ، گرچـه پگاه می شود
محمد شریعت زاده
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]